به نام خدا.
سلام.
. چرا من همیشه خندونم ؟ خودم هم نمیدونم ! چون که به این نتیجه رسیده ام که اگه بخوام جدی باشم همه حالشون از من بهم میخوره ! اینو به واقعیت میگم چون خودم تجربه کردم. یه چیزیایی میخواستم بگم از ماجرا های روز مره ای که باسم اتفاق می افته. خوب شروع میکنم این زندگی من از صبح تا شب هست که یه چیزیه تکرار >روتین<< شده.
صبح: ساعت 6
ماهان..ماهان... بیدارشو
.... ه.ها...ه.ا.. هوم چیه...آهان !
بعد از بیدار شدن: دوباره باید برم این مدرسه ی لعنتی....اّه !
بلند شدن: قدم زنان بسوی حموم...یکم تقلا چون داداشم تو این اتاق میخوابه...
باز کردن شیر آب: زیر لب میگم.در.دا.دهم.ه...
زیر دوش آب: همینجوری وا میسم حدود 10 دقیقه یا 15 دقیقه بعضی اوقت 20 دقیقه اگه زود بیدار شم.
بعد از حموم: ه.ههم...میام رو مبل میشینم. وقتی خوش شدم میرم لباس و بعد میام میشینم.
تلوزیون: اگه چیزیایی بده می بینیم در غیر اینصورت می شینیم. ننه (مادر) اکثر صبحا مادرم خودش سینی رو میچینه من میخروم
چون من همیشه رو زمین میخورم روی میز عادت ندارم با اینکه میز داریم.
بعد از صبحونه: میرم لباسای مدرسه ! بعد کتاب بعد کفش خداحافظ.... تو پله ها بسم الله.....
میرم سمت ایستگاه اوتوبوس که نزدیک خونمونه ماشین سوار میشم !
میگم آریه شهر !
رسیدم به سر کوچه مدرسه که باید 1.5 کلیو متر برم بالا به مدرسه برسم.
تو حیاط: تا میام میشینم همین نزدیکی ها چون حال را رفتن ندارم. سینا(یکی از بچه ها) ماهان !...ماهان!....
سلام..چند تا سوال ازت داشتم.... من با خودم میگم ( هی دوباره این اومد ) ولی اینو وقتی میگم که چند روز متوالی دیده باشمش
خوب بگو چیه.. بعضی اوقات سوال نمی پرسه... ولی بچه ی باحالیه !
یه چیکه از صحبتمون:
من: دیشب بیلی رو دیدم (بیل گیتس)
سینا: خوب چیکار میکرد ؟
من: هیچی بابا از اون موقع که از microsoft استفا داده میاد سر کوچه ی ما میشینه با بچه جوات ها.. یه قول دوقول میزنه
سینا: اه... کارای جدید یاد گرفته ! چن روز پیش که دیدمش باهش دوام شد.
من: چرا ؟
سینا: هیچی بابا سر این بود که من رفته بودم خود 16000 ویندوز رو عوض کرده بودم تازه خودش بهم گفته بود اینجا رو نمیتونه درست کنه بعد که باسش درست کردم اومده میگه هنوز اسم خودم ته لایسنس ویندوز میزنم ! منم باحاش دوام شد.
زنگ میخوره: درینگ..ریییییینگ.درییییبیبنگ.
من: اّه دوباره باید بریم سر صف
سر صف: واستادم
میریم تو کلاس: این قسمت سانسور میشه به دلایلی که انقدر تو این قسمت فاجعه های مسخره وجود داره بعض میشه کسانی که نا رسایی قلبی دارن بمیرا ! یه چیکه شو میگم:
معلم: خوب اینا بیان پا تخته. علی بهلولی . رضا کاکلی . حامد ریاضی . ...... آقای بهلولی بگو ببینم حمله حیدیری اثر کی بود ؟
بهلولی: مکث..... میتونم از فرصت پرسش اسفاده کنم ( مسابقه 101 )
معلم: شق ! خوابوند زیر گوشش.
بگذریم. زنگ میخوره ساعت 2:20 میریم 1.5 کیلو متر پایین سوار ماشین میشیم میرسیم شهر زیبا میریم خونه
ناهار هیچی نمیفهمم چی میخورم ساعت 3 ماهان بدو دیر شود ساعت 3:30 از ماشین مادرم پیاده میشم میرم کلاس
تو کلاس: چون این قسمت زیاد خارجی میشه و در سطح بالای معلوماته سانسور میشه.
ساعت 10 دقیقه به 5 میریم بیرون از کلاس با رفیق شفیقم رضا !
میرم سر کوچه مدرسه سوار ماشین میشم میرم سر جنت آباد از اونجا میرم شهر زیبا و دوباره خونه
قبلش میرم مغازه یه Hiss میگیرم(این بجای سیگاره منه) Hiss یه نوع کاکائوه
میرم خونه میخورم میام پای کامپیوتر میام فروم
پیغام های خصوصی:
پویان: وایییی ماهان !
متن پیغام: ماهان !!!!!!!!!!!!!!!
این یه خلاصه سانسور شده از کار روز مره من بود شما چی دارین بیاید بگید !