| خاطرات مصطفی | |
|
|
نويسنده | پيام |
---|
MostafaMM مدیریت سایت
تعداد پستها : 387 Age : 30 Registration date : 2008-12-23
| عنوان: خاطرات مصطفی الأحد فبراير 15, 2009 3:53 am | |
| خب دوستان من از امروز خاطراتمو اینجا می ذارم. خب،اولین خاطره: امروز یکی از بچه های کلاسمونو چند نفر اذیت کردن... .اونم رفت اسماشونو گذاشت کف دست ناظم مدرسه اونم وقتی اسامی رو دید با عصبانیت اسماشونو با میکروفون صدا زد و گفت که بیان توی دفتر معاونین. آقا ما رو می گی سوسمارو میگی.یکی از دوستای خیلی خوبم هم توی اون لیست بود. سریع با یکی دیگه از دوستام رفتیم دفتر ولی خب زنگ خرده بود و دیگه اگه می موندیم خودمونم باید یکی نجات می داد. سریع ررفتیم توی کلاسمون.این همکلاسی مام که گزارش داده بود،خیلی می ترسید که اونای دیگه اینو خفش کنن دیگه. .من که خبر نداشتم سر کلاس فیزیک بودم که این همکلاسیم اومد توی کلاس و گفت من با رفیقم که از بچه درس خونا بودیم ، بیایم دفتر. هیچی دیگه.ما رفتیم برای وساطت.مام که دیگه حرفمون سند بود جلوی ناظممون. به هر حال رفتیم و 4 نفرو که تقصیر کار بودنو گزارش دادیم دیگه... . ولی اون رفیقمو که دیدم می خواستم بپرم روی سر ناظممون و خفش کنم.ناظم کلاس دومیا و سومیا هم بودن.گفتم اون رفیقم که دیگه بیچاره تقصیر کار نیست که دیگه. چیکارش دارین بیچاررو.اونو که دیگه نجات دادم.بعد با رفیقم روی کاغذ کامل توضیح دادیم که ما شاهدیم که اینا این همکلاسی ما رو اذیت کردن. اونام که دیگه به تته پته افتاده بودن و عالمی تو رو خدا و عالمی من که هیچکارمو... .اینا رو گفتن.یکی از اونا سریع تسبیح در آورد و شروع کرد به ذکر گفتن. بعدشم گفت من که اینقدر دانش آموز خوبیم که همچین کاری نمی کنم... . نزدیک بود ناظممون بزنه تو گوشش. گفت کسایی که توی قهوه خونه هستن هم تسبیح می چرخوننو... .خلاصه ما یکی رو نجات دادیم و 4 نفرو بدبخت.البته 4 تا دشمن هم به دشمنام اضافه شدن. بدبخت شدم دیگه... . ولی امروز حال کردم.ناظممون می گفت توی کلاس 102 که دانش آموزایی مثل آقای عالمی هستن،شما کلاسو به گند کشیدین.خلاصه امروز خیلی به اعتبارم اضافه شد دیگه... . همین دیگه. | |
|
| |
PoyanGM مدیریت سایت
تعداد پستها : 488 Registration date : 2008-12-12
| عنوان: رد: خاطرات مصطفی الأحد فبراير 15, 2009 4:50 am | |
| واییی مصطفیی چرا بدبختارو اینجوری کردی ..ببیم دلت میاد ... یکی همین بلارو سر خودت دربیاره .. | |
|
| |
MahanGM مدیریت سایت
تعداد پستها : 224 Age : 32 آدرس پستي : mahangm@gmail.com Registration date : 2008-12-22
| عنوان: رد: خاطرات مصطفی الأحد فبراير 15, 2009 5:28 am | |
| میگم شما تو قم تحصیل میکنید که یارو تسبیح در آورد؟ | |
|
| |
MostafaMM مدیریت سایت
تعداد پستها : 387 Age : 30 Registration date : 2008-12-23
| عنوان: رد: خاطرات مصطفی الأحد فبراير 15, 2009 10:18 am | |
| نه ولی خیلی ریا کار بود.راستش هر موع که دفترش کامل نبود،درسو نخونده بود یا سر کلاس های دین و زندگی دیگه شروع می کرد. در ضمن.آقا پویان!اگه یکیی شما رو اذیت می کرد چیکار می کردی؟ | |
|
| |
PoyanGM مدیریت سایت
تعداد پستها : 488 Registration date : 2008-12-12
| عنوان: رد: خاطرات مصطفی الأحد فبراير 15, 2009 10:41 am | |
| - alemi نوشته است:
- نه ولی خیلی ریا کار بود.راستش هر موع که دفترش کامل نبود،درسو نخونده بود یا سر کلاس های دین و زندگی دیگه شروع می کرد.
در ضمن.آقا پویان!اگه یکیی شما رو اذیت می کرد چیکار می کردی؟ هیچی مصطفیی میگفتم ایول ایول اذیت کن ... ولی خارج از شوخی دمت گرم منم دوران خوشی رو زمانی که محصل بودم داشتم به نظر من بهترین دوران زندگی آدم دورانیه که با هم شاگردیهاو هم مدرسه ایهاشه.. ای جونی کجایی که یادت بخیر .. | |
|
| |
MostafaMM مدیریت سایت
تعداد پستها : 387 Age : 30 Registration date : 2008-12-23
| عنوان: رد: خاطرات مصطفی الأحد فبراير 15, 2009 8:16 pm | |
| هه.خب دیگه شما پیر شدی که جوونی یادش بخیر... .آره دیگه.ولی خب خیلی حال کردم.حسابی حالشونو گرفتم. کلاس پر شده بود از اشرار. | |
|
| |
MostafaMM مدیریت سایت
تعداد پستها : 387 Age : 30 Registration date : 2008-12-23
| عنوان: رد: خاطرات مصطفی الجمعة أبريل 03, 2009 5:56 am | |
| 13 به در... . 14 به دور... . اعتقادی که مردم در قدیم داشتن که سیزده نحسه ، باعث شده تا ما روز سیزده توی خونه نباشیم تا به نحسیت ، رکب بزنیم و قالش بذاریم پشت در... . اما سوال برای من ایجاد شده که چرا فقط روز سیزدهم اولین ماه سال؟ و اینکه چهارده به دور باز یعنی چی؟ واقعا کی جواب اینا رو می دونه؟ | |
|
| |
PoyanGM مدیریت سایت
تعداد پستها : 488 Registration date : 2008-12-12
| عنوان: رد: خاطرات مصطفی الجمعة أبريل 03, 2009 6:08 am | |
| فکر کنم هیچکی جواب کاملی نداشته باشه و اصولا همه بصورت یه آیین قدیمیبهش نگاه میکن و توی اینروز برای خوشگذرونی میرن بیرون ..ولی باز یه سوال دیگه هم هست چرا اصلا 13 بدر چرا 14 بدر نه چرا 14 بدر نه...؟چرا اصلا میگن 13 نحسه مگه چی شده..؟ چی شده یکی بیاد و بگه چی شده...؟ | |
|
| |
MostafaMM مدیریت سایت
تعداد پستها : 387 Age : 30 Registration date : 2008-12-23
| عنوان: رد: خاطرات مصطفی الجمعة أبريل 03, 2009 6:12 am | |
| حالا پویان،شما تو این روز کجا رفتید؟ ما که رفتیم باغ ملک آباد مشهد ، نهار خوردیم و همدیگرو نگاه کردیم و یکمی هم ملتو نگاه کردیم و برگشتیم... . شما چیکار کردین؟ | |
|
| |
MostafaMM مدیریت سایت
تعداد پستها : 387 Age : 30 Registration date : 2008-12-23
| عنوان: رد: خاطرات مصطفی السبت أبريل 04, 2009 5:56 am | |
| پویان!!!... . شما کجا رفتین؟ راستی بقیه چیکار کردن؟ | |
|
| |
Moh0913 کاربر مدیریت
تعداد پستها : 19 Registration date : 2009-02-11
| عنوان: رد: خاطرات مصطفی الأحد أبريل 12, 2009 9:27 am | |
| بابا ، این که آخر نامردیه چرا لوشون دادی ؟؟ یه چیز عجیب برام عجیب بود یارو جلو ناظمتون تسبیح دراورد ؟؟ این که آخر خندست ؟ چند سالش بود ؟ | |
|
| |
MostafaMM مدیریت سایت
تعداد پستها : 387 Age : 30 Registration date : 2008-12-23
| عنوان: رد: خاطرات مصطفی الثلاثاء أبريل 14, 2009 6:56 am | |
| هم سن خودم دیگه.اول دبیرستان. | |
|
| |
MostafaMM مدیریت سایت
تعداد پستها : 387 Age : 30 Registration date : 2008-12-23
| عنوان: رد: خاطرات مصطفی الإثنين أبريل 20, 2009 4:51 am | |
| خاطره جدید. سلام. امروز من و دوستام رفتیم آموزش و پرورش ناحیه دو مشهد ، اونجا یکی از معلمای مدرسه راهنمایی قدیممنو ( مدرسه راهنمایی نمونه دولتی ابرار ) دیدیم .رفتیم جاش و سلام و علیک و بعدشم ما رو دعوت کرد بریم مدرسه.مام رفتیم و اونجا یه عالمه تجدید خاطرات کردیم و با معلمامون صحبت کردیم و ... . بعدش صحبت شد از اینکه روز پنجشنبه می خوان بچه های مدرسرو ببرن اردو ... . هیچی دیگه... .ما هم بعد از کمی مشورت ، به این نتیجه رسیدیم که بهترین موقع برای تلپ شدن ، الانه... . مام شروع کردیم به گفتن حرفایی مثل :((بابا خوش بحال بچه ها... .خوبه دیگه... .ما اونجا داریم می پوسیم و شما اینجا اردو میرین... . ما رو هم ببرین دیگه... به هر حال ما پیش کسوتیم و اینجا حق آب و گل داریم دیگه... .نداریم؟ داریم دیگه... .)) خلاصه دو ساعت مخ اینا رو خوردیم و نتیجه این شد که به ما هم از طرف مدرسه به عنوان میهمان ، فرم رضایت نامه بدن دیگه... . رفتیم دفتر مدرسه ، یهو گفت :((ااااااااااااااا... .متاسفانه فرم هامونو نمی دونم کجا گذاشتم و ... .)) مام هیچی نگفتیم و فکر کردیم که الان می تونه از این کلکا بزنه ، ولی ما از اون آدمای پرروییم ... هاهاها... . هیچی دیگه... .گفتیم حالا که اومدیم ، به یاد سال های پیش ، نهارو هم همینجا بخوریم دیگه... .نهارو هم آشپز مدرسه ، یه غذای خیلی خوشمزه پخته بود که خوردیم و ...جاتونو خالی کردم دیگه... . اما این تو بمیری از اون تو بمیری ها نبود دیگه... .هیچی دیگه ... .بدون رضایت نامه و با سرخوردگی برگشتیم خونه... . | |
|
| |
Moh0913 کاربر مدیریت
تعداد پستها : 19 Registration date : 2009-02-11
| عنوان: رد: خاطرات مصطفی السبت أبريل 25, 2009 5:42 am | |
| چه باحال دکتون کرد البته اگر ناظم من منو توی 3 کیلومتری ببینه بخاطر اذیت هایی که کردم می کشه !! (این شکلک چه باحاله ادمو یاد ساکورا می اندازه)
اين مطلب آخرين بار توسط Moh0913 در الإثنين أبريل 27, 2009 11:06 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است. | |
|
| |
MostafaMM مدیریت سایت
تعداد پستها : 387 Age : 30 Registration date : 2008-12-23
| عنوان: رد: خاطرات مصطفی الإثنين أبريل 27, 2009 5:36 am | |
| حال مارو گرفت دیگه... . | |
|
| |
| خاطرات مصطفی | |
|