داستان بازی هنوز کامل نیست و بعدا ادامه میدمش.
قسمت اوّلیّه داستان:
ایران باستان-سال ها پیش.
مصطفی پسری است که پدری پیر دارد.پدرش یک ملوان است و به صید ماهی می پردازد.مصطفی آرزوی دیرینه دارد که به عنوان یک کشتیران به همراه دوستانش به سفر دور دنیا بروند.یک شب آنها بدون اجازه والدینشان بیرون رفتند و کشتی پدر دوست مصطفی یعنی سعید را برداشتند.دوست دیگرش مهرداد هم با آنها هم سفر شد.پس از گذشت 40 روز و سفر در دریا و مشکلات دلتنگی و دوری از خانه به جزیره ای رسیدند که کمی عجیب بود.آنها به داخل جزیره رفتند و بعد از کمی گشت زدن در جزیره متوجّه شدند که کسانی در حال تعقیب آنها هستند.کمی صدا های نا مفهوم و... با عث شد که آنها بترسند.کمی بعد با موجودی روبرو شدند که تا آن موقع ندیده بودنش.کمی به عقب رفتند و بعد دایناسوری آمد و آن موجود عجیب را بلعید.با کمی گشت زدن متوجّه شدند که این موجودات با هم جنگی بر سر این که کدام یک بر جزیره سلطنت داشته باشد دارند.سریعا برگشتند به سمت ساحل که متوجّه شدند کشتیشان توسّط دایناسور ها نابود شده است.عقب عقب بر میگردند و در مخفی گاهی مثل غار پناه میگیرند.کمی بعد همه گشنه میشوند.آنها تمام غذاهایشان بجز مقدار کمی که برای داخل جزیره برداشته بودند در کشتی نابود شده بود.کمی غذا به اندازه شبشان مانده بود.همان را خوردند و خوابیدند.
مر حله اوّل:از خواب بیدار میشوی.میبینی نه مهرداد و نه سعید هیچ کدام نیستند.بلند صدا میزنی ولی چیزی در جواب نمی شنوی.تصمیم میگیری در جزیره به دنبالشان بگردی.
در راه از دور می بینی که یکی از موجوداتی که شکلشون برات عجیب بود به شکل :
1-قدّ بلند.(2متر و 10 سانتی متر).
2-شنل مشکی به پشتشان طوری که به اندازه 10 سانتی متر روی زمین کشیده می شود.
3-چشمانی آبی رنگ .
4-دهانی که از آن بوی تنفّر آور بیرون می آید به طوری که از فاصله 50 متری میتوان آن را حس کرد.
آنها قدرتی عجیب دارند که عصایی به دستشان است و با آن می توانند کار های مختلفی انجام دهند(مثل چوب جادو ولی بلند به اندازه قدّ آنها).